دیروز در خیابان‌های تهران ویلان‌سیلان بودم که وقت نماز ظهر شد. اولین مسجدی را که دیدم، رفتم داخل. بعد از نماز، نظر کردن به تمیزی و پیراستگی مسجد؛ من را برد به خاطره‌های روزگاری دور از شهر اجدادی‌ام، کاشان. اما در این میان، دیدن تصویر یک شهید به همراه متن وصیت‌نامه‌اش من را میخکوب کرد. با آن‌که درجایی خیلی دورتر از شرق تهران بودم، عکس شهید محمد عبدی و تصویر وصیت‌نامه‌اش روی دیوار نصب بود. بعدازاین مواجهه، یاد محمدحسین محمدخانی و خاطراتم از ابراز ارادت قلبی و زبانی او نسبت به مقام شهید عبدی؛ در خاطرم زنده شد. گرچه او هیچ‌گاه شهید عبدی را ندیده بود و پس از شهادت او و دریکی از جلسات هفتگی دوره‌ی دبیرستان، از طریق مستند به نمایش درآمده در هیئت با آن شهید آشنا شده بود.
بعد به حال خود نگاه کردم که محمد عبدی را قبل از شهادت می‌شناختم و هیچ‌گاه نتوانستم با نوع رفتارش کنار بیایم و یک‌بار حتی درگیری مختصری هم پیش آمد و. اما حالا هم محمد عبدی شهید است و هم محمدحسین محمدخانی. ای دنیا! اف بر تو.

هر کدام ما و امام رئوف

دل‌ها همه به سوی اوست

شهید ,عبدی ,هم ,محمد ,وصیت‌نامه‌اش ,محمدحسین ,محمد عبدی ,از شهادت ,من را ,محمدحسین محمدخانی ,عبدی را

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مهر شادمانی علاقه مندی های من معلم ریاضی پنگوئن خانم :) نوشته های یک مهندس عمران ارز دیجیتال pi من فیلم میخوام ســـــعــــــــیــــــــــد حــــــــیــــــــاتـــــــــــی حرف دل